زهی بریخته بر لاله مشک سارا را
شکسته رونق خورشید گوهر آرا را
اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود
ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟
به صیت حسن گرفت آن بت سمرقندی
چو کشور دل ما خطه بخارا را
به روز کشتن ازان غمزه مهلتی جستم
ولی ندید ز قاتل کسی مدارا را
بیار ساقی ازان آب آتشین که فلک
به باد داد چو جمشید خاک دارا را
ز شوق آن لب شیرین و ماتم فرهاد
ز دیده می رود اینک شکر شکرخا را
دو بوسه از لب خود خسروا، خدا را خواه
بود که بشنود آن سنگدل خدارا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییها و دردهای عاشقانه میپردازد. شاعر از زیبایی معشوقهاش، سارا، و تأثیر او بر زندگیاش سخن میگوید. او احساس میکند که وجود سارا مانند نوری است که میتواند از تیرگیها بیرونش آورد. عشق او به سارا، همچنین به غم و رنجی که از جدایی و مرگ به وجود میآید، اشاره دارد. شاعر همچنین به شوق و آرزوی نزدیک شدن به معشوق و همچنین به یادآوری خاطرات شیرین و تلخ عشقش میپردازد. در نهایت، او از ساقی میخواهد تا از شراب آتشین بیاورد و عواطف عمیق خود را بیان کند.
هوش مصنوعی: زیبایی سارا همچون لالهای است که به خاطر رنگهای زندهاش جلوهای خاص دارد و زیبایی خورشید را تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: اگر نور وجود تو نبود و هدایت تو نبود، چگونه میتوانستند مسیحیان از تاریکی بیرون بیایند؟
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی حسن، آن بت سمرقندی، دل کشور ما را به خطه بخارا مرتبط کرد.
هوش مصنوعی: من از آن چشمان فریبنده فرصتی برای زندگی خواستم، اما هیچکس از قاتل، حتی ذرهای لطف و مهربانی را ندید.
هوش مصنوعی: لبریزی از می ناب را با شتاب بیاور، چرا که همانند روزگار جمشید، آسمان به باد داد و خاک سرزمین دارا را به فنا سپرد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به آن لبهای شیرین و غم فرهاد، اینک دیدهام شکر را فراموش کرده است.
هوش مصنوعی: دو بوسه از لب خسروا، در واقع نشاندهنده عشق و محبت است. این عشق برای خدا و به خاطر اوست، و این درخواست از دل سنگدل که خدا را بشنود، بیانگر امید به درک و شنیدن محبتهای عمیق انسانهاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.