هر که روی تو دید جان دانست
لب شیرینت، را همان دانست
حسن تو عالمی بخواهد سوخت
هم در آغاز می توان دانست
نرخ کردی به بوسه ای جانی
بنده بخرید و رایگان دانست
ذقنت چه نمود و دل به خیال
بوسه ای زد، مگر دهان دانست
دل ز هجر تو بس که تنگ آمد
مرگ را عمر جاودان دانست
دی به کویت تن ضعیف مرا
زاغ بربود و استخوان دانست
غمزه تو زبان کشید ز من
که مرا نیک بی زبانی دانست
کرد بر من دلت به نادانی
هر چه از جور بیکران دانست
پیش ازین غم نبود خسرو را
غم که دانست این زمان دانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ره نمایندهٔ تو یزدانست
که پذیرای عقل مردانست
گر چو سندان بود ترا دندان
چون کهن شد ز دردمندانست
در جوانی مرا چو سندان بود
آنچه دندان و وزن دندانست
وین زمانم که نوبت پیری است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.