گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بنده را با تو دوستداری خوست

گر چه تو بنده را نداری دوست

آن نه چشمی ست کز کرشمه ناز

دیده را هر نظر که هست در اوست

گرد ابروی تست جای نماز

باز در چشم بنده آب وضوست

با من از زلف تو بد است، چه باک؟

هر چه بد نیست، روی تو نیکوست

فتنه چشم تو نمی خسپد

زانکش از غمزه خار در پهلوست

چون تو بر لب نمی نهد لب را

شکر اندر لب تو تو بر توست

وصف زلف تو کرد خسرو، از آنست

که ز لطفش همه جهان خوشبوست