گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هلال عید جهان را به نور خویش آراست

شراب چون شفق و جام چون هلال کجاست

مگر شراب شفق خورد شب ز جام هلال

که هر گهر که در او بود جمله در صحراست

نگر نثار جواهری که شب کند بر چرخ

هلال خم شد و جنبید، از آنش پشت دوتاست

به نیم دایره ماند هلال در گردش

هزار نقطه ز نقش ستارگان پیداست

شراب شد، به عمل آر مایه عملش

که هم مقاطعه پیکرش بخواهد سوخت

کمر ببند و گره زن به جعد و روشن کن

که کوته است شب و آفتاب در جوزاست

نه دایره ست ز می در میان شیشه که آن

خیال حلقه ای از گوش شاهد رعناست

 
 
 
میبدی

فراق او ز زمانی هزار روز آرد

افروختگان وصال همی‌گویند:

بلای او ز شبی صد هزار سال کند

سرای پرده وصلت کشید روز نواخت

حمیدالدین بلخی

مبند دل به عروس جهان تو از شهوت

اگر چه در سر زلفش هزار دلبندی‌ست

عطار

ندای غیب به جان تو می‌رسد پیوست

که پای در نه و کوتاه کن ز دنیی دست

هزار بادیه در پیش بیش داری تو

تو این چنین ز شراب غرور ماندی مست

جهان پلی است بدان سوی جه که هر ساعت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه