مرا به عشق دل خویش نیز محرم نیست
که می زند دم بیگانگی و همدم نیست
تو رخ نمودی و عشاق را وجود نماند
که پیش چشمه خورشید روز شبنم نیست
به زلف تو همه دلهای سرد راست گذر
وگرنه حالش ازین گونه نیز در هم نیست
هزار سال ترا بینم و نگردم سیر
ولی دریغ که بنیاد عمر محکم نیست
یکی ز تیغ و یکی از سنان همی ترسد
مگوی هیچ کزینها غم و ازان هم نیست
به جان خسرو، اگر زانکه صد هزار غم است
درون جان تو اینست غم، دگر غم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس تنهایی و محرومیت از عشق خویش را بیان میکند. او میگوید که عشقش را نمیتواند با کسی تقسیم کند و بیگانگی و تنهایی را تجربه میکند. وقتی معشوقش در برابر او ظاهر میشود، دیگر عاشقان را میسوزاند و میبیند که زیبایی او مانند خورشید است که همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد. همچنین، به سردی دلها و روابط اشاره میکند و میافزاید که با وجود سالها دوری از معشوق، باز هم عاشقش میماند، اما کوتاهی عمر باعث افسوسش است. شاعر به غمهای متعدد اشاره میکند و نهایتاً میگوید که تنها غم واقعیاش، غم دوری معشوقاش است.
هوش مصنوعی: عشقم به من نزدیک نمیشود و حتی نسبت به دل خودم هم بیتوجه است؛ چون هر بار که میخواهم نزدیکش شوم، از خود دور میشود و بین ما فاصلهای میاندازد.
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، عشق در وجود عاشقان محو شد، زیرا در برابر درخشش تو، مانند شبنم در مقابل خورشید بیارزش است.
هوش مصنوعی: زلف تو باعث میشود که دلهای سرد و بیاحساس هم تحت تأثیر قرار گیرند و اگر نبود، حال و روزشان اینگونه نخواهد بود.
هوش مصنوعی: هزار سال تو را میبینم و هرگز سیر نمیشوم، اما افسوس که عمرم پایدار نیست.
هوش مصنوعی: یکی از تیغ میترسد و دیگری از سنان، اما نگو که از اینها هیچکدام غمگین نیستند و از آنها هم نگرانی ندارند.
هوش مصنوعی: به جان خسرو، اگرچه در دل تو صدها غم وجود دارد، این غم تنها غم واقعی است و باقی هیچ نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست
مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست
همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما
کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست
حسد برم که چرا دیگری خورد، غم تو
[...]
نگار من به سر عهد خویش محکم نیست
مرا به غیر غم دوست هیچ همدم نیست
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که در جهان بجز از باد صبح محرم نیست
بگو به یار که از غم به لب رسیدم جان
[...]
به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست
چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست
از آن به کعبهٔ وصل تو ره ندارد جان
که غیر در حرم خاص دوست محرم نیست
اساس عهد و وفا با تو محکم است مرا
[...]
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست
گداختم ز تماشای روی او چکنم
نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست
دوای زخم دلم جز لبش که میداند
[...]
ز تنگدستی شکر، نی مرا غم نیست
که ناله های گلوسوز از شکر کم نیست
به مجلسی که در او داروگیر منعی است
اگر بهشت بود، دلنشین آدم نیست
ز چشم شور تماشاییان هراسانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.