چه داغهاست که بر سینه فگارم نیست
چه دردهاست که بر جان بی قرارم نیست
دلم ز کوشش خون گشت و کام دل نرسید
چه سود دارد بخشش، چو بخت یارم نیست
به خاک کوی بسازم، چو خاک یار نیم
بر آستانه بمیرم چو پیش بارم نیست
خوشم به دولت خواری و ملک تنهایی
که التفات کسی را به روزگارم نیست
مرا مپرس که در دم نهان نخواهد ماند
که اعتماد برین چشم اشکبارم نیست
نفس به آخرم آمد، ازان دهی سخنی!
که بهر کوی عدم هیچ یادگارم نیست
ملامتش رسد از خونم، این همی کشدم
وگرنه بیم ز شمشیر آبدارم نیست
ز بس که در دل خسرو سواریش ننشست
به عمر یک نفسی بر پی غبارم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس درد و رنج عمیق شاعر است که به زندگی سخت و ناامیدیهایش اشاره میکند. شاعر از داغها و زخمهایی صحبت میکند که در دل دارد، اما هیچ کس نیست که به او دلجویی کند. او از ناکامی در رسیدن به آرزوهایش و یأس از بخششهایی که بخت یار او نیست، سخن میگوید. احساس تنهایی و بیکسی او را به جایی میکشاند که حتی مایل است بر آستان یار بمیرد ولی در نهایت هیچ چشمامیدی به زندگی ندارد. در کل، شعر آکنده از حس ناامیدی و تلخی در مواجهه با زندگی و عشق ناکام است.
هوش مصنوعی: در سینهام بار سنگینی از درد و غم وجود دارد که هیچکس از آن مطلع نیست. در زندگیام رنجها و مشکلاتی وجود دارند که به طرز عجیبی بدون اینکه کسی از آنها خبر داشته باشد، مرا آزار میدهند.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تلاشهای فراوانم پر از غم و درد شده است و به آنچه آرزو داشتم نرسیدم. در این وضعیت، چه فایدهای دارد که تلاش کنم و ببخشم، در حالی که بخت و اقبال به من کمک نمیکند؟
هوش مصنوعی: من در خاک کوی معشوق خود ساکن میشوم، حتی اگر به خاک تبدیل شوم. اگر بایستم و غیرت نداشته باشم، مانند کسی میمانم که در برابر عشق خود بیاعتناست و اگر از محبتم کم شود، حاضرم جانم را فدای او کنم.
هوش مصنوعی: من از زندگی بیاعتنایی و تنهایی خوشحالم، چون هیچکس به احوال من توجهی ندارد.
هوش مصنوعی: از من نپرس که در این لحظه چه حسی دارم، چون مشخص خواهد شد که نمیتوانم به این چشمان پر از اشک اعتماد کنم.
هوش مصنوعی: نفس من به پایان رسیده و از تو خواهش میکنم که کلامی بگویی! چرا که هیچ نشانه و یادگاری از من در دنیای عدم وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من از دست ملامت او خون دل میخورم، اما اگر نبود، من این را تحمل نمیکردم و ترسی از شمشیر تیز او ندارم.
هوش مصنوعی: به خاطر این که هیچگاه در دل خسرو، سواری نستوه و دلیر قرار نگرفت، به اندازه یک لحظه هم در پی عشق او نیستم و در حقیقت زندگیام بیهدف و بیغبار گذشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کدام گل که به دامن ز نوبهارم نیست؟
ولی چه سود که دستی به آن نگارم نیست
به راه وعده مرا سوخت، گر لبش امشب
هزار بوسه دهد، مزد انتظارم نیست
شهید عشقم و از سوز دل چو خاکستر
[...]
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمیبرد دل من
که دست بردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.