گنجور

 
محتشم کاشانی

آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت

دریای لطف بود و نم از من دریغ داشت

صدنامهٔ بی‌دریغ رقم زد به نام غیر

وز کلک خویش یک رقم از من دریغ داشت

اغیار را به عشوهٔ شیرین هلاک کرد

وز کینهٔ زهر چشم هم از من دریغ داشت

صد بار سرخ شد دم تیغش به خون غیر

این لطفهای دم به دم از من دریغ داشت

با مدعی که لایق بیداد هم نبود

صد لطف کرد و یک ستم از من دریغ داشت

من جان فشاندم از طمع بوسه‌ای بر او

او توشه ره عدم از من دریغ داشت

کردم گدائی نگهی محتشم ازو

آن پادشاه محتشم از من دریغ داشت