گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کشته تیغ جفایت دل درویش من است

خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک خواهی که کند منع ز عشق تو مرا

منکری دان به حقیقت که بداندیش من است

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی

عاشقی دین من و بی خبری کیش من است

صبر دارم کم و شوق رخ او از حد بیش

غیر ازین نیست دگر هر چه کم و بیش من است

گفتم، از نوش لبت کام که یابد، گفتا

آنکه مجروح تر از غمزه چون نیش من است

گر دل از ما ببرید و به تو پیوست، چه باک

آشنا با تو و بیگانه ز من، خویش من است

جان ازین بادیه خسرو، نتوان برد به جهد

آه ازین وادی خونخوار که در پیش من است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اهلی شیرازی

سگ کوی تو که شب تا بسحر پیش من است

مهربانیش ز بهر جگر ریش من است

غیرتم با تو چنان است که با خویش بدم

هرکه بیگانه زهمر تو بود خویش من است

ازتو هر کو بشفاعت طلبد خون مرا

[...]

قدسی مشهدی

عافیت سینه‌خراش جگر ریش من است

نیک‌خواهم بود آن‌کس که بداندیش من است

نه ره کعبه بریدم نه در دیر زدم

مرغ نگذشته ازین راه که در پیش من است

نیستم نیست به ارباب تعلق ز جنون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه