هر که را در سر زلف صنمی دسترسی است
برود گر به سر ماه همان رشته بس است
هیچ کس نیست که او را به جهان دردی نیست
وانکه دردیش نباشد به جهان هیچ کس است
پخته شد در هوس دوست دلم بریانم
بجز این هر چه که پخت این دل بریان هوس است
گلرخا، روی تو آن را که در آمد در چشم
هر که را گل به دو چشم آیدش او هم چو خس است
عاشقان راست شب واپسی از روز حیات
زلف کز روی چو روزت قدری باز پس است
زلف تو در دلم آمد، نفسم بسته بماند
زار می گریم و چندین گر هم در نفس است
از لب خود شکری ده که ز حسرت خسرو
دست مالان و رخ آلوده به خون چون مگس است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دیگر اسکاف حکیمی که بخوی مگس است
دول حلواست چو حلوا ز همه باز پس است
بانگ بیهوده همیدارد گوئی جرس است
وز بسی گنده دکانش بمثال جرس است
گر چه با مایه کمی دون و دنی و دنس است
[...]
عشق این است که ما راست دگرها هوس است
هر که چون ماست نشانیش ز معشوق بس است
در حضوریم به کویش ز شد آمد فارغ
شهر پندار که بی محتسب و بی عسس است
خود چه باک است اگر شهر پر از محتسب اند
[...]
لیلیاش در دل و گوشش به صدای جرس است
یا رب این مغلطه مجنون ترا با چه کس است
میبرد برگ گلی باد ز گلزار برون
بلبلی در پس دیوار مگر در قفس است؟
بلبل از بیخودی عشق جهد شاخ به شاخ
[...]
با تو آمیزش غیر الفت قند و مگس است
خودفروشی مکن ایشوخ بس است ارهوس است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.