رفتی از پیش من و نقش تو از پیش نرفت
کیست کو دید به رخسار تو وز خویش نرفت
تا ترا دیدم، کم رفت خیالت ز دلم
کم چه باشد که خود خاطر من خویش نرفت
هیچ گاهی به سوی بند نیایی، آری
هیچ کاری به مراد دل درویش نرفت
شب کنی وعده و فردات ز خاطر برود
از تو این ناز و فراموشی و فرویش نرفت
بی سبب نیست گذرهای خیالت بر من
بی سبب گرگ مکابر به سوی میش نرفت
تیر مژگان ترا جستن دلها کیش است
عالمی کشته شد و تیر تو از کیش نرفت
من رسوا شده را خودکش و مفگن به رقیب
که بدین روز کسی پیش بداندیش نرفت
دل به مرهم چه گذاریم که بر یاد لبت
هیچ وقتی دل ما را نمک از ریش نرفت
خسروا، تن زن و بنشین پس کار خود، از آنک
جگرت خون شد و کار دلت از پیش نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفت عمر و غم عشقش ز دل ریش نرفت
هیچ کاری به مراد دلم از پیش نرفت
آمد و زنده شدم رفت و بر آمد نفسم
نفسی بیش نیامد نفسی بیش نرفت
گر بنالم، من دلسوخته عیبم مکنید
[...]
یار جز در پیِ آزار دل ریش نرفت
چه جفاها که از او بر منِ درویش نرفت
پای ننهاده به راه غم او سر بنهاد
اشک با آنکه در این ره به سر خویش نرفت
عقل می گفت مرو در پی دلدار ولی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.