باز روی تو خون آلوده و جعد تو تر است
زلف مشکین ترا باد صبا جلوه گر است
گل دمد در چمن حسن تو از خندیدن
مگر اندر سر زلف تو نسیم سحر است
تا بزیر و زبر رخ گل و سنبل داری
سنبل و گل شده از روی تو زیر و زبر است
هر که دید آن خط تو غالیه دارند از اشک
خال مشکین تو خود غالیه دان دگر است
نگشاید مگر آن لحظه که لب بگشایی
جعد شکر که گره بر گره از نیشکر است
وصل تو هیچ فراموش ز دل می نشود
گوییا لطف ملک زاده خورشید فر است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیباییهای معشوق خود میپردازد و از ویژگیهای خاص او مثل زلفهای پریشان و چهرهی دلربایش صحبت میکند. او تأکید میکند که زیباییهای معشوقش، طبیعت را تحت تأثیر قرار داده و گلها را وادار به خندیدن کرده است. همچنین بوسههای معشوق او را در دلنگاری میبیند و معتقد است که عشق و وصال او هیچگاه از خاطر نمیرود. شاعر به لطافت و جذابیت معشوق اشاره میکند که به مانند خورشید درخشانی است که روشنی میآورد.
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو به اندازهای دلنشین و جذاب است که حتی اگر خون هم به آن آغشته شود، باز هم بتواند دل را برباید. موی بلند و مشکی تو با وزش نسیم به زیبایی هرچه تمامتر نمایان میشود.
هوش مصنوعی: گل در باغ بوی خوش تو را پخش میکند و آیا خندهای در این زیبایی نهفته است؟ آیا نسیم صبحگاهی است که با زلف تو در آمیخته؟
هوش مصنوعی: اگر تو زیبایی و لطافت رخسار را داری، گل و سنبل در برابر تو دچار تزلزل و بینظمی شدهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که خط تو را ببیند، به مانند بوی خوش غالیه (نوعی عطر) در میآید. اشکهای سیاه تو نیز به اندازهی آن بوی خوش ارزشمند است. بنابراین، خود را از دیگران متمایز بدان.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و نشاطی اشاره دارد که تنها با لبخند و لب گشوده میتواند به وجود آید. در واقع، مانند این است که طراوت و شیرینیای که در نیشکر وجود دارد، تنها با گفت و شنود و ابراز احساسات به وقوع میپیوندد. زمانی که شخصی لبخند میزند یا لب به گفتگو میگشاید، زیبایی و شیرینی واقعی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: دوستی و وصال تو هیچگاه از دل من فراموش نمیشود، انگار که نور خورشید بر دل فرزندان ملک تابیده و لطافت خاصی به آن بخشیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
چشم بیناست همانا اگرت گوش کر است
نه همی بینی کاین چرخِ کبود از برِ ما
بسی از مرغ، سبکپَرتر و پرّندهتر است؟
چون نبینی که یکی زاغ و یکی باز سپید
[...]
پیش من یکره شعر تو یکی دوست بخواند
زانزمان باز هنوز این دل من پر هسر است
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
[...]
بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است
که همه کار جهان رنج دل و دردسر است
تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی
مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است
عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند
[...]
هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر است
عشقبازی دگر و نفسپرستی دگر است
نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید
یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.