گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای که به غمزه می کنی قصد شکار دیگری

غیر هلاک ما مکن میل به کار دیگری

گشت چمن چو می روی بر دل گرم ماگذر

گلخن آشنا به از باغ و بهار دیگری

ای به هزار مرتبه ز آب حیات پاک تر

حیف بود که بگذرد بر تو غبار دیگری

جان هزار پاره را پیش سگ تو می کنم

زانکه به دست همتم نیست غبار دیگری

خسرو خسته هر کجا ناله کند ز دست تو

کی به درون اثر کند ناله زار دیگری

***