گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای زلف تو هر گره گشادی

وی خط تو خطه و سوادی

ای چشم مرا چراغ خانه

در سر مکن از کرشمه بادی

در راه نیاز می نهی پای

خوش راهی و بوالعجب نهادی

شب چشم تو خلق را همی کشت

چونست ز ما نکرد یادی؟

یک فوج ز غمزه نامزد کن

تا با صف غم کنم جهادی

سر می دادم به هر نگاری

گر تیغ غمت زیان ندادی

سرگشته نبودی، ار دل من

در دست خط تو چون فتادی

پرگار اگر به دست خویش است

از دایره پا برون نهادی

تو تیر ستم گشاده و من

دل بسته بر اینچنین گشادی

گر از ستم تو بد گریزان

ایام چو خسروی نزادی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

ای دل تو مرا به باد دادی

از بس که نمودی اوستادی

از دست تو در بلا فتادم

آخر تو کجا به من فتادی

چند از تو مرا نکوهش آخر

[...]

مجیرالدین بیلقانی

هجرانک محرق فؤادی

اعراضک زاید ودادی

با حسن تو کاسدست امروز

بازار هر آنکه بد روادی

عش فی فرح و فی سرور

[...]

خاقانی

گفتی که سپاس کس مبر بیش

کز دهر به بخت نیک زادی

آری منم از دعای پیران

خورده بر کشت‌زار شادی

باقی شدم از هدایت عم

[...]

عراقی

ای عشق، کجا به من فتادی؟

وی درد، به من چه رو نهادی؟

ای هجر، به جان رسیدم از تو

بس زحمت و دردسر که دادی

از یار خودم جدا فکندی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه