گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مرا دل با یکی مانده ست جایی

که ناید روزی از کویش صبایی

همه کس ز آتش بیگانه سوزد

من مسکین به داغ آشنایی

بیا، ای زاغ، کاین آن استخوان است

که بر وی سایه اندازد همایی

مزن طعنه پریشانیم بگذار

که عمرم رفت بر باد هوایی

به جرم عشق کشتن حاجتم نیست

که داند عشق کردن هم سزایی

مه و خورشید گو، بر جای خود باش

که ما هم شاهدی داریم جایی

ز عشقت کار من جایی رسیده ست

بجز مردن نمی بینم دوایی

ز تیغت بیم خسرو بیش از این نیست

که گیرد دامنت خون گدایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

سر راهت نشینم تا بیایی

در شادی به روی ما گشایی

شود روزی بروز مو نشینی

که تا وینی چه سخت بی‌وفائی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
سوزنی سمرقندی

نصیر دین که چشم پادشائی

نبیند چون تو فرخ کدخدائی

جهان را کدخدائی جز تو نبود

چنان چون نیست جز یزدان خدائی

اگر گویم بهمت آسمانی

[...]

عطار

دلا در راه حق گیر آشنایی

اگر خواهی که یابی روشنایی

چو مست خنب وحدت گشتی ای دل

میندیش آن زمان تا خود کجایی

در افتادی به دریای حقیقت

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۸۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه