گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زهی رویت شکفته لاله زاری

در حسن ترا گل پرده داری

رخت را بهتر از مه می شمارم

وزین بهتر نمی دانم شماری

درخت صندل آمد قامت تو

که می پیچد در او زلفت چو ماری

روان کردی سمند کامران را

نترسیدی که برخیزد غباری

به دنبالت روان شد آب چشمم

که ریزد بر سر راهت نثاری

چو خود رفتی به تسکین دل من

خیال خویش را بفرست باری

بخواهم یادگاری از تو، لیکن

خیال است اینکه بدهی یادگاری

دلم یک چند بود اندر پس کار

فراقت باز پیش آورد کاری

گلی نشکفته بختم را ز وصلت

ز غم هر موی بر تن گشت خاری

ز شاخ وصل چون برگی ندارم

بخواهم از جناب شاه باری

ز بحر نظم خسرو در نثارت

کشد هر لحظه در شاهسواری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه