گاهم ز غمزهها هدف تیر میکنی
گاهم زبون چشم زبون گیر میکنی
من جامه کاغذین کنم از رشک کاغذت
کان را چو برگ که هدف تیر میکنی
خونها که میخورانیم، از تو بدین خوشم
گویی به کام من شکر و شیر میکنی
شب گوییا به خواب لبم بر دهان تست
این خواب را بگو که چه تعبیر میکنی؟
من از غمت خمیده، تو گویی جوان شدی
خوش خندهایست اینکه به تدبیر میکنی
گفتی بلا رسد که به خواریت میکشد
جان عزیز من، تو چه تقصیر میکنی؟
هردم مگو، ز یاری خسرو مراست شک
زیرا سخن مخالف تقدیر میکنی