گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نفسی که با نگاری گذرد به شادمانی

مفروش لذتش را به حیات جاودانی

ز طرب مباش خالی می و رود خواه وساقی

که غنیمت است و دولت دو سه روز زندگانی

غم نیستی و هستی نخورد کسی که داند

که گذشت عمر و باقی نبود جهان فانی

مکن، ای امام مسجد، من رند را ملامت

چو به شهر می پرستان نرسیده ای، چه دانی؟

چه شوی به زهد غره که ز دیر می پرستان

به خدا رسید بتوان به تضرع نهانی

تو و زهد خرقه پوشان، من و دیر دردنوشان

به تو حال ما نماند، تو به حال ما نمانی

 
sunny dark_mode