گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رخ خوبت به چه ماند، به گلستان و بهاری

چشم مست تو بدان نرگس رعنای خماری

می روی در ره و می گردد جان گرد سر تو

هم بدان گونه که گرد سر گل باشد خاری

تیغ بگذار که باری حق عشقت بگذارم

گر نه آنی تو که با ما حق صحبت بگذاری

بیهده ست این که سر کوی تو باران دو چشمم

کز وفا خوشه نیابم که تو این تخم بکاری

شادمانم به غمت گر چه دل سوخته خون شد

شاد بادا دل تو گر چه ز ما یاد نیاری

صید آن چشم شدم، گر کشدم نیست ملامت

گر بجویند ز ترکان دیت خون شکاری

ای خیال رخ آن یار جدامانده درین دل

او چون مهمان نرسد، خانه به صورت چه نگاری؟

ای که بی فایده پندم دهی، آن روی ندیده

گر ببینیش تو هم گوش به آن پند نداری

آبگینه ست دل نازک بی طاقت خسرو

بشکند وه که چنین گر تو ز دستت بگذاری

 
 
 
مولانا

خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری

خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری

خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین

که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری

خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری

عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری

زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت

کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد

[...]

حکیم نزاری

نیک‌بخت است که دارد چو تو یاری و نگاری

من ندیدم به نکورویی و خوبیِ تو باری

خرّم آن دل که بود در سر زلفِ تو قرارش

گرچه در زلفِ پریشانِ تو خود نیست قراری

یوسفِ مصر گر این روی بدیدی چو زلیخا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
آشفتهٔ شیرازی

حاجتی هست مرا با تو اگر عذر نیاری

ای صبا خاک در یار بیاری تو زیاری

تا کی آن لعل شکربار بکام دل اغیار

نمکم چند بداغ دل خسته بگذاری

تشنه بادیه را حالت سیرآب چه داند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه