گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

در خون منم، ای صنم، نشسته

وز عشق تو در الم نشسته

مانند تو دلبری به خوبی

در ملکت حسن کم نشسته

آن ابروی شوخ دلربایت

بگرفته دل و به خم نشسته

هر کس به مقام و منزل خویش

در کوی تو چون سگم نشسته

ای صوفی بی صفا به محراب

چون مردم بی ندم نشسته

خسرو به حریم عشق فارغ

از زمزم و از حرم نشسته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

تا دل ز توام به غم نشسته

جان در گذر عدم نشسته

بر خاک در تو من مقیم

مانند سگ حرم نشسته

هر کس که بدید حسن رویت

[...]

جلال عضد

ماییم و دلی به غم نشسته

روزان و شبان دُژم نشسته

هر کس پی شادیی گرفتند

ما با غم او به هم نشسته

خلقی ز غم دهان تنگش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه