گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای در دل من مقیم گشته

دل بی تو اسیر بیم گشته

خال تو چو نقطه دو ابروت

یک دایره دو نیم گشته

پشت صدف از لبت شکسته

در در شکمش یتیم گشته

از میم دهان و نون ابروت

چشمم همه نون و میم گشته

خطت به سواد دیده من

بنشسته و مستقیم گشته

نو مرده فتاده بنده در عشق

در مذهب غم قدیم گشته

من بی زر و آستین تنگت

از دست تو پر ز سیم گشته

خسرو به گدایی چنان سیم

پیش در او مقیم گشته