عارض همچون نگارستان تو
شاهد حال است بر دستان تو
شب جهانی کشته ای و آنگه هنوز
بوی خون می آید از پیکان تو
عذر خواه آن غمزه را از ما که او
خون ما ریخت بی فرمان تو
موی بر اندام من پیکان شود
چون کنم یاد از سر مژگان تو
سنگ گوهر را به دندان بشکند
بشکند گر گوهر دندان تو
گل بخندد در چمن گر خنده ای
وام یابد از لب خندان تو
با چنین خوبی تو ز آن کیستی؟
بنده خسرو هست باری آن تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای سر ای و باغ تو زندان تو
وای جانت، وابلای جان تو
ای همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو
چشم بد از روی خوبت دور باد
ای هزاران جان فدای جان تو
چون فدا گردند جاویدان شوند
[...]
ای جهان عقل و جان حیران تو
گوی دلها در خم چوگان تو
ای سرا و باغ تو زندان تو
خانمان تو بلای جان تو
بلکه میرد هردم از عصیان تو
آنچه بود و زایدش ایمان تو
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.