گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کارم از دست برفته ست ز نادیدن تو

زین پس، ای دیده، کجا ما و کجا دیدن تو

آن کجا وقت که در کوچه ما به جولان رفتن

دل بدزدیدن و دزدیده به ما دیدن تو

آن به خونریز خود از چشم رضا دیدن من

و آن بر احوال من از چشم جفا دیدن تو

حال زار گذر من شب تیره دانی

که چه فرق است ز نادیدن تا دیدن تو

خواست خسرو که نبیند غمی، اما چه کند

دیدنی بود، نگارا، غم نادیدن تو