گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

امشب، ای باد، یکی جانب آن بستان شو

سر آن زلف پریشان کن و مشک افشان شو

من که زان بوی شوم کشته و خواهی بروم

از پی بوی دگر جانب آن بستان شو

چون شدی، ای دل بدخو، که نمودت این راه

که بر آن سرکش خودکامه و بی سامان شو؟

تشنه خون دل ماست دو چشم مستت

هر دم، ای دیده من، ساقی آن مستان شو

صنما، رفت چو جانم به غمت لطفی کن

تا شوم زنده ز سر، هم تو درین تن جان شو

همه در مجلس شاهان نتوان خورد کباب

یکی شبی بر جگر سوخته هم مهمان شو

آرزو دارم کامی ز لبت یک روزی

تا مگر گویی که غارتگر خوزستان شو

رکن دین آصف ثانی حسن آن کش به دعا

آسمان گفت که فرمان ده چار ارکان شو

گر همی خواهی در دیده کشندت خوبان

گفت خسروست که خاک در خسرو خان شو