مست آمد آن نگار که ما مست روی او
دیوانگیست کار من از جستجوی او
با خود برید چشم من از روی مردمی
گر آرزو کنید که بینید روی او
بر خاک کوی وی دل من دوش گم شده ست
یک ره طلب کنید دل از خاک کوی او
خواهید تا چو من نشوید از بلای هجر
در من نگه کنید و ببینید سوی او
گر تلخ پاسخی دهد از خوی تلخ خویش
هم بشنوید و تلخ مدانید خوی او
گر هیچ نیست، پیش نسیم صبا روید
بر خسرو شکسته رسانید بوی او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای برده آب از گل خودروی روی او
خوشتر ز قندهار وز مشگوی کوی او
بر بوی این بباغ بخفتم هزار شب
تا بو که یابم از گل شب بوی بوی او
از چشم او همیشه بلاجوی خلق زد
[...]
ترکی که خوشترست ز مشکوی کوی او
سروی که هست چون گل خود روی روی او
گر جای سرو جوی بود پس چه ساختند
از دیده عاشقا بلا جوی جوی او
آورد گرد ماه خطی کز جلال اوست
[...]
ای بیخبر ز نفحهٔ گلزار بوی او
آخر بنال زار سحرگه به کوی او
از بس که کردهام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمندهوار میگذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
[...]
ماهی که آفتاب ندیدست روی او
چون غنچه باد هم نشنیدست بوی او
از مثل او سخن مکن ای دل که این سخن
آیینه هم نیارد گفتن به روی او
رویی چنانکه گویی مشّاطه میکند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.