دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو
بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو
اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم
جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو
میان بگشای، ورنه پیرهن صد چاک خواهم زد
که در دل بس که ره دارم من از بند قبای تو
رقیبت را نمی خواهم، الهی، نیست گردانش
که دایم میکند محروم ما را از لقای تو
اگر تو هر رقیبی را به جای بنده میداری
بحمدالله که خسرو را کسی نبود به جای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر ناامیدی و عاطفه عمیق گوینده نسبت به معشوق است. او احساس آشفتهحالی میکند و از معشوق درخواست رحم و لطف دارد، چون در اثر محبت او دچار مصیبت شده است. گوینده تاکید میکند که اگر معشوق بخواهد که او درد و سختی ببیند، آماده تحمل همهچیز برای اوست. او به شدت به عشق خود وابسته است و نمیخواهد کسی را جایگزین معشوق خود کند، زیرا هیچکس نمیتواند جای او را بگیرد. در کل، شعر به حسرت و وفاداری به عشق اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دل من بسیار پریشان شده و ای دوست، از تو خواهش میکنم که به حال من رحم کنی، زیرا من به شدت تحت تأثیر تو قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: اگر نظر تو این باشد که من دچار آسیب شوم، من سختیها و بیرحمیهای دیگران را هم به خاطر تو تحمل میکنم، ای محبوب.
هوش مصنوعی: اگر به من راهی ندهی و درها را نگشایی، مجبور میشوم پیراهن خود را پاره کنم و نشان دهم که چقدر به تو وابستهام و چگونه از محدودیتهای تو رنج میبرم.
هوش مصنوعی: من رقیب تو را نمیخواهم، ای خدا، زیرا وجود او باعث میشود که ما همیشه از دیدن تو محروم باشیم.
هوش مصنوعی: اگر تو هر کس دیگری را به جای من در نظر داری، خوشبختانه هیچ کس نمیتواند به جای تو برای خسرو باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
[...]
زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو
بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق
که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو
هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده
[...]
دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو
تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو
بیا، تا نقد جان را برفشانم در هوای تو
بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پای تو
معاذالله! مرا در دادن جان نیست تقصیری
نه یک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فدای تو
مرا تا مبتلا کردی، اسیر صد بلا کردی
[...]
مسازم نا امید از خود، چو گشتم مبتلای تو
که محروم از تمام خوبرویانم برای تو
در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل
بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو
شدی بهر فریبم سر گران با عز و خوشحالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.