دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو
بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو
اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم
جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو
میان بگشای، ورنه پیرهن صد چاک خواهم زد
که در دل بس که ره دارم من از بند قبای تو
رقیبت را نمی خواهم، الهی، نیست گردانش
که دایم میکند محروم ما را از لقای تو
اگر تو هر رقیبی را به جای بنده میداری
بحمدالله که خسرو را کسی نبود به جای تو