بیا، تا نقد جان را برفشانم در هوای تو
بنه پا بر سرم، تا سر نهم بر خاک پای تو
معاذالله! مرا در دادن جان نیست تقصیری
نه یک جان بلکه گر صد جان بود، سازم فدای تو
مرا تا مبتلا کردی، اسیر صد بلا کردی
که، یارب، هیچکس هرگز نگردد مبتلای تو!
تو، ای نازک دل، آخر با جفا آزرده می گردی
مبادا آنکه باشد آه سردی در قفای تو!
ازان لب جان مده کس را، وگر خواهی که جان بخشی
مرا، باری، که من جان داده ام عمری برای تو
مکن اظهار شکر از شیوه مهر و وفای من
که اینها نیست هرگز در خور جور و جفای تو
هلالی را بشمشیر تغافل بی گنه کشتی
گناه خود نمی داند، تو دانی و خدای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و فدای خود برای معشوق اشاره میکند. او با علاقه و اشتیاق، جان خود را فدای محبوب میداند و ابراز میکند که هیچ گناهی در این کار ندارد. شاعر در عین حال از درد و رنجی که عشق به او داده، سخن میگوید و نگران است که محبوبش از جفا و بیتوجهی رنجیده خاطر شود. در انتها، او به نوعی بیخبری و ناپیدایی گناه خود اشاره میکند و تنها محبوبش و خدا را آگاه از این حقیقت میداند.
هوش مصنوعی: بیا، تا جانم را در عشق تو نثار کنم. بر سرم پا بگذار تا من سرم را بر خاک پای تو بگذارم.
هوش مصنوعی: به هیچ وجه! من در مورد دادن جان خود تقصیری ندارم، نه فقط یک جان، بلکه اگر صد جان هم داشتم، همه آنها را فدای تو میکردم.
هوش مصنوعی: تو مرا دچار سختیها کردی و در بند مشکلات انداختی، اما ای خدا، هیچکس هرگز به درد و بلای تو دچار نشود!
هوش مصنوعی: تو ای دل نازک، مراقب باش که نرسی به جفا و آزار، زیرا ممکن است که آسیب عمیقی به تو برسد و غم سنگینی در دلت باقی بماند.
هوش مصنوعی: از آن لب شیرین خود کسی را ناامید نکن، و اگر میخواهی به من جان ببخشی، بگذار بدان که من تمام عمرم را برای تو فدای کردهام.
هوش مصنوعی: از محبت و وفای من هرگز قدردانی نکن، زیرا این خوبیها هیچگاه شایستهی ظلم و بیوفایی تو نیستند.
هوش مصنوعی: هلالی به دست شمشیری که از روی بیتوجهی او را زد، کشته شد و او بیگناه میداند که دلیل این کشته شدن گناه خود او نیست، ولی تو و خدایت از این موضوع آگاه هستید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو شیرینتر نمود ای جان مها شور و بلای تو
بهشتم جان شیرین را که میسوزد برای تو
روان از تو خجل باشد دلم را پا به گل باشد
مرا چه جای دل باشد چو دل گشتهست جای تو
تو خورشیدی و دل در چه بتاب از چه به دل گه گه
[...]
دلم آشفته شد، جانا، به بالای بلای تو
بکن رحمی به جان من که گشتم مبتلای تو
اگر رای تو این باشد که من دانم جفا بینم
جفای جمله عالم را کشم، جانا، برای تو
میان بگشای، ورنه پیرهن صد چاک خواهم زد
[...]
زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو
بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق
که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو
هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده
[...]
دمی کز تن جدا سازد سرم تیغ جفای تو
تن زارم روان در سجده افتد پیش پای تو
مسازم نا امید از خود، چو گشتم مبتلای تو
که محروم از تمام خوبرویانم برای تو
در آن صحرا که گیرد هر شهیدی دامن قاتل
بود دست کسی و دامن شرم و حیای تو
شدی بهر فریبم سر گران با عز و خوشحالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.