گر هوس بردم به رویت چشم خود بر دوختن
چشم کین توز تو نیکو داند این کین توختن
گر بدوزی دیده از تیرم که در رویم مبین
هم به رویت گر ز رویت دیده دانم دوختن
می خورم دود چراغ دل همه شب تا به روز
هم نمی آرم خطی از لوح صبر آموختن
بر من دلسوخته همسایه هم ناید گهی
جز به آتش خواستن یا خود چراغ آفروختن
گر تو نظاره کنی، باید مرا آتش زدن
و اندک اندک پیش تو، بل ذره ذره سوختن
وه چه خوش آید از تو این قدر گفتن به ناز
« بنده خسرو را که بفروشم، ولی نفروختن »
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد عشق و عذابهای ناشی از آن است. شاعر از احساسات خود در مواجهه با محبوب صحبت میکند و میگوید که حتی اگر چشمش را بر روی محبوب دوخته باشد، این عشق و کین توز بودن محبوب را به خوبی درک میکند. او به شبهایی اشاره دارد که با دلسوخته و در آتش عشق سپری میشود و بیان میکند که حتی با وجود این همه درد و رنج، هنوز به دیدن محبوب ادامه میدهد. در نهایت، شاعر از زیبایی کلمات و ناز محبوب میگوید و احساس بندگی در برابر عشق را توصیف میکند.
هوش مصنوعی: اگر به تو علاقهمند شوم، چشمانم را بر روی تو میبندم و تیر کینهات را به خوبی میشناسم و میدانم که این کینه را باید فراموش کرد.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را از تیر نگاهم بدوزی و به من خیره نشوی، من هم با اینکه نمیتوانم به چشمان تو نگاه کنم، اما میدانم که نگاه تو در دل من نقش بسته است.
هوش مصنوعی: نیمههای شب، با روشن کردن چراغ و کشیدن دود از آن، در حال نوشیدن هستم. تا صبح هیچ نشانهای از صبر را روی لوح دل نشان نمیگذارم و به یادگیری این صبر مشغول هستم.
هوش مصنوعی: همسایه دلسوخته من هیچگاه به سراغم نمیآید، مگر اینکه آتش دلش را با درخواستش روشن کند یا خودش چراغی به نور امید روشن کند.
هوش مصنوعی: اگر تو به من نگاه کنی، باید مرا بسوزانی و به آرامی و کم کم، در حضورت از بین بروم.
هوش مصنوعی: چه زیباست که تو اینقدر با ناز صحبت میکنی، به طوری که بندهی خسرو را میتوانم بفروشم، اما هیچگاه حاضر به فروش او نیستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم
بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
میروم هر جا به ذوق عافیت اندوختن
همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن
زخم دل از چاره جوییهای ما بیپرده شد
این گریبان سخت رسوایی کشید از دوختن
شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است
[...]
گر ندانی چیست تمثال حرام اندوختن
بایدت از شغل شماعی مثال آموختن
گر هزاران سال شماعی نماید شمع جمع
عاقبت آن شمعها باشد برای سوختن
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.