گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از شب گیسوی تست روشنی روز من

از رخ چون انجمت روشنی انجمن

تا که شکسته‌دلم صحبت زلفت گزید

صحبت دل کرد اثر، زلف تو شد پرشکن

از سر زلفت نخاست این دل گردن‌زده

من ز سرش خواستم، گردن او را بزن

من همه سر می‌نهم پیش تو بی‌گفت‌ ِ تو

تو همه سر می‌کشی پیش من از گفت من

بر رخ خسرو بماند نقش ز خوبان دل

تا دل پرخون اوست نقش رُخت را وطن