صبا، گردی ازان زلف دو تا خاست
به هر سو بویی از مشک ختا خاست
بلای خفته سر برداشت، گویی
مرا مویی کزان زلف دو تا خاست
گریبان می درم هر صبح چون گل
همه رسوایی من از صبا خاست
نظرها از زکوة حسن می داد
ز هم افتاد کز هر سو گدا خاست
متاع عقل و جان و دل همه سوخت
من این آتش ندانم کز کجا خاست
تو تار زلف بستی بند در بند
ز هر بندی مرا دردی جدا خاست
امیدم بود کز دستش برم جان
ولیکن خط مشکینش بلا خاست
کنون ما و لب لعل و خط سبز
که تقوی را رقم از کار ما خاست
تماشا را بیا زین سوی باری
کنون کز گریه خسرو گیا خاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
به فَرِّ شَه که روزی ریز شاخ است
کَرَم گر تنگ شد روزی فراخ است
به دیگر جانبش قحط و وبا خاست
به جای نعمت انواع بلا خاست
روم این راه اگر چه سنگلاخ است
که اسبم تیز و میدانم فراخ است
نه یک کشور در این دیرینه کاخ است
بود جایی دگر ، عالم فراخ است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.