گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم

هوش و قرار من نشد و خواب و خورد هم

دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت

تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم

عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد

دید آنچه گفت و یاد کند آنچه کرد هم

جرمم که از وفاست ببخشای و عفو کن

اینک شفیع خون دل و روی زرد هم

اشکم روان به سوی تو آورد، چون کنم

این خاک روزیم بد و این خواب و خورد هم

آنجا که پای خود نهی از ناز بر زمین

خاک درت ز دیده دریغ است و گرد هم

بر جان خود نهم همه درد تو بهر آنک

درمان تو به کس نرسد بلکه درد هم

نامرد نیست مرد تحمل به راه عشق

نامرد را چه زهره و یارا که مرد هم

خسرو درین ره از سر مردانگیت نیست

با درد عشق جفت شو، از خویش فرد هم