گنجور

 
وحشی بافقی

کاری مکن که رخصت آه سحر دهم

وین تند باد را به چراغ تو سردهم

آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد

نخلی شوم که خنجر الماس بردهم

سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی

اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم

کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد

هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم

لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه

گر اندک اختیار به دود جگر دهم

افسردگی بس است که باد خزان شود

آه ار به بوستان جمال تو سر دهم

بیداد کیش من متنبه نمی‌شود

وحشی من این ندای عبث چند دردهم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۱۵ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیرخسرو دهلوی

عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم

هوش و قرار من نشد و خواب و خوردهم

دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت

تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم

عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد

[...]

صائب تبریزی

تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟

رفتم ز می قرار به خون جگر دهم

یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان

گر از حضور کنج قناعت خبر دهم

چون بهله باز گشت مبادا به ساعدش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه