گنجور

 
عطار

سجدهٔ میکرد ابلیس لعین

گفت عیسی در چه کاری این چنین

گفت من بیش از همه عمری دراز

سجده عادت کرده ام زانگاه باز

عادتم گشتست این زان میکنم

گرهمه سجده ست تاوان میکنم

عیسی مریم بدو گفت ای سقط

می ندانی هیچ و ره کردی غلط

تو یقین میدان که اندر راه او

نیست عادت لایق درگاه او

هرچه از عادت رود در روزگار

نیست آن را با حقیقت هیچ کار

وقف ابلیس است دنیا سر بسر

تو ازو میباز دزدی در بدر

هر که از ابلیس دزدد مال او

خود توان دانست فردا حال او

گر رود ابلیس از بازارها

کی رود بازارها را کارها

زانکه دنیا سر بسر بازار اوست

بیشتر بیع و شری از کار اوست

اوست مه بازار هر بازار و بس

کار دنیا نیست بی او یک نفس