گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

هر شبی چون یاد آن رخسار گلناری کنم

تا به وقت صبح از مژگان گهرباری کنم

گاه از تف دهان دامن بسوزم زهد را

گه ز دود سینه سقف آسمان تاری کنم

تیر مژگانش به جانم تا رسید از نوک آه

زخمها هر صبح در نه طاق زنگاری کنم

گر تمنای جفای او به خونریزم بود

شحنه غم را به خون خویش هم یاری کنم

ضربت غم می خورم سلطانی آسا تا به کی

قبله جان روی آن رخسار گلناری کنم

 
 
 
صائب تبریزی

جسم خاکی را زغفلت چند معماری کنم

چند اوقات گرامی صرف گلکاری کنم

قامت خم گشته را نتوان به حکمت راست کرد

چند این دیوار مایل را نگهداری کنم

شد زپیری ناتوان هر عضوی از اعضای من

[...]

سیدای نسفی

با مه گلکار خود گفتم تو را یاری کنم

هر کجا ویرانه داری تو گل کاری کنم

رهی معیری

گه شکایت از گلی گه شکوه از خاری کنم

من نه آن رندم که غیر از عاشقی کاری کنم

هر زمان بی‌روی ماهی همدم آهی شوم

هر نفس با یاد یاری نالهٔ زاری کنم

حلقه‌های موج بینم نقش گیسویی کشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه