رفت دل، نیست روشنم حالش
برو، ای جان، تو هم به دنبالش
من بدینسان که حال خود بینم
نبرم جان ز چشم اقبالش
چه خبر شهسوار رعنا را؟
که صف مور گشت پامالش
هر گه از شمع سوخت پروانه
کاتش دل فتاد در بالش
دل شناسد که چیست حالت عشق
نیست عقل حکیم دلالش
هر که بر حال عاشقان خندد
گریه واجب بود بر حالش
من مسکین نه مرد درد توام
کوه البرز و پشه حمالش
در چه آن دم فتاد دل کامد
سوره یوسف از رخت فالش
چه درازست بین غم خسرو
که رود بی تو هر شبی سالش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خلق مغرور نفس از افضالش
هیچ ترسان نبوده از امهالش
او همیرفت و من به دنبالش
بنده زلف و هندوی خالش
زین قویتر بده است احوالش
هیچکس بو نبرد ز اجلالش
از سکوت و سکون و افعالش
گشت روشن کمال احوالش
گر جوی خرج سازی از مالش
نرهی، تا تو باشی از، قالش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.