کسی که هست نظر بر جمال میمونش
زهی نشاط دل و طالع همایونش
در آب خضر که محلول اوست مایه لطف
که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟
هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند
در آن زمین که زند گام سم گلگونش
به یک حدیث کند تلخی غمش همه محو
چو زهر ناب که جادو کند به افسونش
غلام آن نفسم کامدم به خانه او
به خشم گفت که از در کنید بیرونش
ز غمزه گر چه کشش بی دریغ می کند او
حیات خواهم با او همه برافزونش
وصال عشق به صدق آن بود که چون لیلی
به خاک رفت، در آغوش خفت مجنونش
خوشم ز گریه چشمم، اگر چه غم زاید
ز چاشنی مفرح ز در مکنونش
شد از تو خون دل خسرو آب، شادم، از آنک
نماز از خوی پا شستن تو شد خونش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جاذبه فردی میپردازد که شاهد آن هستیم. شاعر از لطافت و نیکویی این شخص سخن میگوید و احساس شادی و شگفتی که از حضور او دریافت میکند. همچنین اشاره به دیگر عناصر طبیعی چون خورشید و ماه دارد که در مقایسه با این زیبایی کمرنگترند. شاعر از عشق و وابستگیاش به این شخص میگوید و غم و شادیهایش را توصیف میکند. در نهایت، او بیان میکند که این عشق و وابستگی حتی در غم و اندوه نیز او را خوشحال میکند و به نوعی بر رویش تأثیر مثبتی دارد.
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی میمونش نظر میکند، دلش شاد و بختش نیکوست.
هوش مصنوعی: در آب خضر که نشاندهنده حیات و استقامت است، لطف و زیباییای وجود دارد که در لطافتش هیچ چیزی بر آن برتری ندارد.
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که قدمهای سمین گلگونش بر آن مینشیند، آرزو نمیکند که خورشید و ماه تبدیل به خاک شوند.
هوش مصنوعی: با یک روایت، غم او آنقدر تلخ است که مانند زهر خالص کاملاً انسان را تحت تاثیر قرار میدهد و با جادوی خود، همه چیز را محو میکند.
هوش مصنوعی: غلام نفس من، وقتی به خانه او رسیدم، با خشم گفت که او را از در بیرون کنید.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او با نگاه خود بسیار کشش و جذبه دارد، من امیدوارم زندگیام را با او هر چه بیشتر پر بار کنم.
هوش مصنوعی: وصل واقعی عشق وقتی است که مانند لیلی، معشوق در خاک خوابیده باشد و عاشقش مجنونواره در آغوش او استراحت کند.
هوش مصنوعی: من از اشک چشمم خوشحالم، هرچند که غم از آن برمیخیزد؛ اما این احساس تلخ در عمق وجودش، شادیهایی هم دارد.
هوش مصنوعی: از دل خسرو به خاطر تو خون گریستم، اما خوشحالم که نماز شستن پاهایت به همین اندازه برایم ارزشمند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب ملک و هستی او
که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش
جدا نمی شود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است خال موزونش !
سرش به دولت دنیا فرو نمی آید
به هر که سایه کند طره همایونش
شب امید من آن روز صبح عید شود
[...]
نباید آن که علی را گذاشت مامونش
به اجتماع بباید که ریختن خونش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.