گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

اگر به گوشه نشینان نماید آن رخ خوب

به غمزه دل بر باید ز سالک مجذوب

بلای مردم اهل نظر بود چشمت

به ناز اگر به در آیی ز مکتب، ای محبوب

دهان یار نیاید رقیب را در چشم

که خرده بین نبود هیچ دیده معیوب

فراق روی چو تو یوسفی کسی داند

که روشنش شود آب دو دیده یعقوب

چو نامه تو گشایم شود پر آبم چشم

به هیچ رو نتوانم که خوانم آن مکتوب

مرنج اگر نبود در خورت کباب دلم

تو میهمان عزیزی و هست این مرغوب

کشد برای تو خسرو جفای مدعیان

که بهر دوست ز کرمان جفا کشد ایوب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode