زلف تو هر موی و بادی در سرش
لعل تو هر گنج و خوبی بر درش
هست رویت شعله آتش، ولی
شسته اند از هفت آب کوثرش
من نگردم گرد آن چشمه، ولی
باد پیچیده ست بر نیلوفرش
خانه ای کانجا تویی پرده مبند
کافتاب اندر نیاید از درش
چشم من در سبزه خط تو یافت
چشمه ای کز خضر جست اسکندرش
ز آب میرد آتش و روشن تر است
آتشین رویی که خوی دارد برش
آن ز ره کز زلف در بر کرده ای
آه خسرو بس بود پیکان گرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون لعمرک تاج آمد بر سرش
کوه حالی چون کمر شد بر درش
اندک اندک راه زد سیم و زرش
مرگ و جسک نو فتاد اندر سرش
عشق گردانید با او پوستین
میگریزد خواجه از شور و شرش
اندک اندک روی سرخش زرد شد
[...]
آن محمد کز قبول داورش
سجده گاه جن و انس آمد درش
چیست دنیا با همه خشک و ترش
گرهمه عقلست برخیز از سرش
باز ملکوتست وجهی دیگرش
با مثال روشن مه پیکرش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.