باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب
گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب
همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو
شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب
حسرتم زین قصه می آید که من لب تشنه ام
بی محابا از چه می بوسد کف پایت رکاب؟
ترک من تا بهر رفتن بسته ای آخر میان
در کنارم سیل دیده خون همی راند چو آب
یک خدنگ از ترکشت برکش ز بهر جان من
ناوک از مژگان چه حاجت بهر قتلم بی حساب
همچو غنچه ته به ته خون شد دل من، ای طبیب
شربتی فرما ازان لب، گر همی جویی صواب
ای جدا افتاده، از ما، ما به تو پیوسته ایم
تا به تو پیوسته خسرو کرده از غیر اجتناب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساس شدید خود را از جدایی و دوری معشوق بیان میکند. او با تصاویری نظیر "برقع" و "چون ماه" به زیبایی معشوق اشاره میکند که گویی نورش ناگهان از او پنهان شده است. شاعر از درد و عذاب دل خود به خاطر هجران میگوید و به آتش عشقش که او را آزار میدهد، اشاره میکند. همچنین، حسرت و تشنگیاش را از دوری معشوق بیان میکند و از معشوق میخواهد که به او توجهی کند. شعر به نوعی نمایشگر حسرت و نیاز عمیق شاعر به وصال محبوب است.
هوش مصنوعی: دوباره چون ماه، با پردهای بر چهرهات آمدهای، گویی آفتاب ناگهان زیر ابری پنهان شده است.
هوش مصنوعی: دل من از دوری تو به شدت غمگین و داغدار است، همانطور که لالهای زیبا با زخم و دردش شناخته میشود. عشق تو برای من چون شکر است که بر آتش شعلهور شده و مرا مانند کباب میکند، ای گوهری گرانقدر.
هوش مصنوعی: حسرت من از این ماجرا از آنجا نشأت میگیرد که من در حالیکه تشنهام، نمیفهمم چرا کسی دستش را به پاهایم میساید.
هوش مصنوعی: دوست من، تا وقتی که میخواهی بروم، این در را به روی من بستهای. اما حالا در این کنار، اشکهای من مانند سیل جریان دارند و به شدت میریزند.
هوش مصنوعی: دست از تیراندازی با کمانت بردار، برای جان من کافی است؛ نیازی به کشتن بیدلیل من نیست.
هوش مصنوعی: دل من مانند غنچهای پر از اشک و خون شده است، ای پزشک، دارویی از لبانت به من بده، اگر حقی را جستجو میکنی.
هوش مصنوعی: ای آنکه از ما دور افتادهای، ما به تو نزدیک شدهایم و این نزدیکی باعث میشود از دیگران جدا شویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.