هوای بوستان خوش گشت و باده لطف جان دارد
کنون هر کس که جان دارد، هوای بوستان دارد
سحرگه بکر غنچه ها باده ها خورده ست در پرده
همه سرخی رو بدهد گواهی، گر نهان دارد
کنون دل بستگی غنچه با گل، کی نهان ماند؟
که هرچ اندر دل غنچه ست سوسن بر زبان دارد
ازان هر لحظه بینی تازه تر داغ دل لاله
که بلبل روز تا شب ناله های عاشقان دارد
رها کن تا ترا بینم، گرم جان می رود، گو رو
که مشغول جمالت کی سر تشویش جان دارد؟
زمان مستی ست، اکنون توبه از توبه بکن خسرو
به کار امروز ساقی و می چون ارغوان دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و دلنشینی هوای بوستان اشاره میکند و از احساسات آدمی نسبت به طبیعت و عشق سخن میگوید. صبحگاهان، غنچهها به عشق باده دست میزنند و سرخی گلها گواه بر احساسات درونیشان است. دلبستگی غنچهها به گلها و نالههای بلبلان از عشق و دلتنگی حکایت میکند. شاعر بر این نکته تأکید دارد که در حال حاضر زمان شادی و مستی است و باید از توبهکردن دست کشید و از زیباییهای زندگی لذت برد.
هوش مصنوعی: فضای باغ بهاری و زیبا شده و نوشیدنی دلنشینی جان را سرشار کرده است. اکنون هر کسی که زندگی و عشق دارد، مشتاق فضای باغ و شادابی آن است.
هوش مصنوعی: صبح زود، گلهای تازه شکوفا شده، شراب مینوشند و در پس پرده، همه سرخیشان گواهی از این شادی میدهد، اگرچه ممکن است چیزی در دل پنهان داشته باشند.
هوش مصنوعی: اکنون ارتباط عمیق غنچه با گل، دیگر پوشیده نخواهد ماند؛ زیرا هر آنچه در دل غنچه وجود دارد، روزی به زبان سوسن خواهد آمد.
هوش مصنوعی: در هر لحظه، داغ دل لاله را تازهتر میبینی، چرا که بلبل از صبح تا شب به نالههای عاشقان میپردازد.
هوش مصنوعی: بگذار از تو دور شوم تا بتوانم تو را ببینم، در حالی که جانم در حال رفتن است. بگو، برو که وقتی درگیر زیبایی تو هستم، دیگر فکری برای نگران شدن از جانم ندارم.
هوش مصنوعی: الان زمان شادی و خوش گذرانی است، پس بهتر است از توبه و دوری از می پرهیز کرده و از زندگی و لذتهای آن بهرهمند شوی، چون امروز روز خودجوشی و شادابی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر موری سخن گوید، و گر مویی روان دارد
من آن مور سخن گویم، من آن مویم که جان دارد
تنم چون سایه مویست و دل چون دیده موران
ز هجر غالیه مویی، که چون موران میان دارد
اگر مر آب و آتش را مکان ممکن بود مویی
[...]
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد
من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
وگر هستی بود ممکن که کم از نیستی باشد
من آن هستم که آن از بینشانیها نشان دارد
وگر با نقطهای وهمم کسی همبر بود او را
[...]
غلام آن سبکروحم که با من سر گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد
مرا گر دوستی با او به دوزخ میبرد شاید
به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد
کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی
[...]
نگارا دل همیخواهد که عشقت را نهان دارد
ولیکن اشک را نطق است و رنگ رو زبان دارد
اگر چه آتش مجمر ندارد شعلهٔ پیدا
ولیکن عود نتواند که دود خود نهان دارد
کسی کز درد عشق تو ندارد زندگیِّ دل
[...]
گر از تن جان شود معزول، عشقت جای آن دارد
که در ملک دلم عشقت، همان حکم روان دارد
مرا هم نیمه جانی بود و در جان، محنت عشقت
به محنت داد جان لیکن، محبتها چنان دارد
دل از من بستد ابرویت، که چون چشم خودش دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.