بر آن است جانم که ناگه برآید
چو از بهر یک دیدنت می نپاید
مزن غمزه چون من ز هجران بمردم
که کس تیغ بر کشتگان نازماید
ازان دیده بر خاک پای تو سایم
که زنگار اشکم ز راهت زداید
دلت در قبا راست کاری نداند
چو کج باشد آیینه رو کج نماید
اگر در وفاهای وعده بخیلی
جوانمردی عشق چندین نشاید
مگو، خسروا، «ترک دلبند خودگیر»
دلم با دگر کس کجا می گشاید؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا گر چو من دوستداری نباید
مرا نیز همچون تویی کم نیاید
جدایی همی جویی ازمن ولیکن
ترا گر بشاید مرا می نشاید
چرا مهربانی نمایم کسی را
[...]
جواب کریم جمال خراسان
رسید و بدان انس جان می فزاید
ز هر خط او اندهی می گریزد
ز هر لفظ او مشکلی می گشاید
بسی مهتری کرد در لفظ و معنی
[...]
بدان دلفریبی که گیتی نماید
خردمند را دل نهادن نشاید
چه بندی دل اندر خیالات عالم؟
که آیینه رو عاریت می نماید
گره های غمزه مبین سخت و محکم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.