گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر آن است جانم که ناگه برآید

چو از بهر یک دیدنت می نپاید

مزن غمزه چون من ز هجران بمردم

که کس تیغ بر کشتگان نازماید

ازان دیده بر خاک پای تو سایم

که زنگار اشکم ز راهت زداید

دلت در قبا راست کاری نداند

چو کج باشد آیینه رو کج نماید

اگر در وفاهای وعده بخیلی

جوانمردی عشق چندین نشاید

مگو، خسروا، «ترک دلبند خودگیر»

دلم با دگر کس کجا می گشاید؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

مرا گر چو من دوستداری نباید

مرا نیز همچون تویی کم نیاید

جدایی همی جویی ازمن ولیکن

ترا گر بشاید مرا می نشاید

چرا مهربانی نمایم کسی را

[...]

وطواط

جواب کریم جمال خراسان

رسید و بدان انس جان می فزاید

ز هر خط او اندهی می گریزد

ز هر لفظ او مشکلی می گشاید

بسی مهتری کرد در لفظ و معنی

[...]

امیرخسرو دهلوی

بدان دلفریبی که گیتی نماید

خردمند را دل نهادن نشاید

چه بندی دل اندر خیالات عالم؟

که آیینه رو عاریت می نماید

گره های غمزه مبین سخت و محکم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه