گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ز من بشنو، ای دل که خوبان چه چیزند؟

عزیزان قومند و قومی عزیزند

به لعل چو آتش جهانی بسوزند

به تیغ مژه خلق را خون بریزند

کمان ابروانند با تیر غمزه

به خون ریختن همچو شمشیر تیزند

بجز دور چشمانش خود کس ندیده ست

که مستان به هشیار مردم ستیزند

به چشم آهوانند و مردم به صورت

از آن همچو آهو ز مردم گریزند

نشستن بدیشان کجا می توانند؟

کسان کز سر دین و دنیا نخیزند

نیابند یک ذره بی مهر ایشان

اگر خاک خسرو پس از مرگ بیزند