گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای غمزه زن که تیر جفا در کمان تست

آهسته تر، که دست دلم در عنان تست

بنمای رخ که شاد برانم ز دیدنت

روزی دو سه که غمزده میهمان تست

جانها به باد داد که دایم شکسته باد

آن گیسویی که بر سر سرو روان تست

داغی ست از شراره آه کسی مگر

خال سیه که بر رخ چون ارغوان تست

گر هر زمان به خانه دیگر شوی به ناز

می زیبدت که مر همه عالم از آن تست

زان می زیم که بر دهن انگشتری نهم

شبها و این خیال برم کان دهان تست

گفتم بکش که باز رهم، ناوک مژه

بنمود و گفت این همه از بهر جان تست

فریاد خسرو ار شنوی شب به کوی خویش

رنجه مشو که فاخته بوستان تست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode