گنجور

 
کمال خجندی

باد آرد بر من بوی نو ناگه ناگه

کو گذر می کند از کوی نو ناگه ناگه

اندک اندک ز صبا بسته دلم بگشاید

چون زهم باز کند موی تو ناگه ناگه

گرچه هندوست خود آن زلف چه دولتیاریست

سر نهاد بر سر زانوی نو ناگه ناگه

مشمر عیب که دیوانه ام و ماه نواسته

گر کنم چشم بر ابروی تو ناگه ناگه

جز بشاهد نکشیدی دل زاهد هرگز

گر فتادی گذرش سوی تو ناگه ناگه

حلقه در گوش شدی زاهد اگر کردی گوش

فضة حلقهٔ گیسوی تو ناگه ناگه

لب به بسته کمال از سخن اما گوید

غزلی از هوس روی تو ناگه ناگه