کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

باد آرد بر من بوی تو ناگه ناگه

کو گذر می‌کند از کوی تو ناگه ناگه

اندک اندک ز صبا بسته دلم بگشاید

چون زهم باز کند موی تو ناگه ناگه

گرچه هندوست خود آن زلف چه دولت یاری‌ست

سر نهاد بر سر زانوی تو ناگه ناگه

مشمر عیب که دیوانه‌ام و ماه نو است

گر کنم چشم بر ابروی تو ناگه ناگه

جز به شاهد نکشیدی دل زاهد هرگز

گر فتادی گذرش سوی تو ناگه ناگه

حلقه در گوش شدی زاهد اگر کردی گوش

فضهٔ حلقهٔ گیسوی تو ناگه ناگه

لب ببسته کمال از سخن اما گوید

غزلی از هوس روی تو ناگه ناگه