گنجور

 
کمال خجندی

گفتا کئی تو‌، من بنده تو

بیجرم از چشم افکنده تو

گاهی ازین در گاهی از آن در

باری ز هر در جوینده تو

در جست و جویت ز آنم که باشد

جوینده تو با بنده تو

گر پای امکان پیش است ما را

باشد درین ره پوینده تو

گوی آن دهان را باشد که ما را

سازد به بوسی شرمنده تو

دل کز بر من گم شد تو داری

دانستم ای جان از خنده تو

گفتی کمالت بهر چه گویند

آن رو که باشم من بنده تو