کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

گفتا کئی تو من بنده تو

بیجرم از چشم افکنده تو

گاهی ازین در گاهی از آن در

باری زهر در جوینده تو

در جست و جویت ز آنم که باشد

جوینده تو با بنده تو

گر پای امکان پیش است ما را

باشد درین ره پوینده تو

گوی آن دهانرا باشد که ما را

سازد به بوسی شرمنده تو

دل کز بر من گم شد تو داری

دانستم ای جان از خنده تو

گفتی کمالت بهر چه گویند

آن رو که باشم من بنده تو