گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

آه که خاک راه شد دیده من به راه تو

کرده چو کاه چهره‌ام فرقت عمرکاه تو

بر دل من جفای تو بس که نهاده بار غم

غیر نبرده پی بدان چون شده بارگاه تو

بنده‌ام و به جز درت نیست پناه من دگر

چون تو پناه بنده‌ای باد خدا پناه تو

شاهِ بتانی و ترا کشته‌یِ عشقْ لشکری

نیست شهان ملک را بیشتر از سپاه تو

گرچه بلندپایه‌ای چون قد خود به سلطنت

هست از آن بلندتر ناله دادخواه تو

بار چو نیست مستمع چند کنی دلا فغان

باد هواست پیش او ناله ما و آه تو

پرتو روی او دلت سوخت کمال و همچنان

توبه نکرد از نظر دیده رو سیاه تو