آه که خاک راه شد دیده من به راه تو
کرده چرا کاه چهرهام فرقت عمرکاه تو
بر دل من جفای تو بس که نهاده بار غم
غیر نبرده پی بدان چون شده بارگاه تو
بندهام و به جز درت نیست پناه من دگر
چون تو پناه بنده باد خدا پناه تو
شاه بنانی و ترا کشته عشق لشکری
نیست شهان ملک را بیشتر از سپاه تو
گرچه بلندپایه چون قد خود به سلطنت
هست از آن بلندتر ناله دادخواه تو
بار چو نیست مستمع چند کنی دلا فغان
باد هواست پیش او ناله ما و آه تو
پرتو روی او دلت سوخت کمال و همچنان
توبه نکرد از نظر دیده رو سیاه تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز چو صبح کردهام تحفهٔ بارگاه تو
رنگ شکستهای که نیست قابل گرد راه تو
ذره به بال آفتاب تا به سپهر میرود
کیست به خود نمیکند ناز ز دستگاه تو
بسکه شکوه جلوهات ریخته است ز هر طرف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.